آیا می دانی که دل از جنس چیست ؟
سنگ خاراست یا که گلبرگی نحیف
اشکهایم تو می دانی که چیست ؟
می رود ارزان ز دستم اینچنین
دیدگانم سوی این دنیای پیر
آیا می دانی که در دنبال چیست ؟
دستهایم در لرزه و آشوب و شور
باز هم نمی دانی که در دستان کیست !!
گامهایم را نمی دانم چرا ؟
می فشارم روی این خاک سیاه
داد من در پرده ابهام من
آیا می دانی طنینش در کجاست ؟

اما می دانم که در آفاق دور
روزگارم غرق در جادو و سحر
شعله ای دارد فروزان در سپهر
شعله ای هم رنگ خون
حاصل افسون آن آفاق دور
سرنوشتی از دو رنگ است
هم سفید است هم سیاه
رنگ برف و رنگ خاک
اسم آن خاکستریست
رنگ بعد از آتش است
رنگ ابهام و سئوال
هم سفید است هم سیاه !!!

 

الفبای موفقیت

 
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارند ه ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
‌ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها
س: سخاوت برای گشایش کار ها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد
ط: طا قت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های درد مند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امید ها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

 


نام تنهاترین کسی که در تنهاییم تنهایم گذاشت

 
شبی که بغض عشق تمام وجودم را می فشرد و از بی همدمی دلم خراب شده بود به آسمان پناه بردم یک دفعه چشمم به ستاره ای اقتاد که جور دیگری به من چشمک زد و احساس کردم مثل بقیه نیست پس او را به خانه ی زخم خورده ی دلم با تمام وجود دعوت کردم و ستاره درخشید تمام شبم فقط با بودن آن ستاره روشن شد و پس از آن من هر روز آرزوی رسیدن شب را می کردم به عشق دیدن آن ستاره حتی روزهای من هم رنگ شب گرفته بودند عاشق شب و متنفر از روز شدم شبی که مثل هر شب برای دیدن ستاره بی قرار بودم هر چه نشستم نیامد نیمه شب بود و همه ی ستاره ها بودند جز ستاره ی من برای یک دم قلبم ایستاد و از ترس آنکه او را از دست داده باشم چشمهایم را بستم ناگهان صدای رعد و برق مرا به خود آورد چشمهایم را باز کردم با دیدن گریه ی آسمان طاقت نیاوردم بغض گلویم را فشرد فریاد زدم دلم شکست گریه کردم شب بعد دوباره رفتم ولی این بارهم نه از ستاره خبری بود نه گریه ی آسمان فهمیدم اشک آن شب آسمان به خاطر رفتن ستاره بود برای همیشه آسمان که مادر آن ستاره بود چقدر راحت به رفتنش عادت کرد اما من هنوز که هنوز است شبها برای دیدن ستاره ام همان ستاره ی بی معرفت زیر آسمان جلوی نگاه تمسخر آمیز ستارگان دیگر به خود برای آمدنش امید می دهم و میدانم هیچ گاه به رفتنش عادت نمی کنم و نگاهم بعد ار او به هیچ ستاره ای خیره نمی شود