علی دایی

یک زمانی تو بهترین بودی

 

 بهترین گل زن زمین بودی


ضربه های سر تو ویرانگر

 

 شوت های تو از سرت بهتر


شدی آقای گل به میدان ها

 

می نمودی بپا چه توفان ها


لیک بشنو تو این حکایت دوست

 

 هرکسی چند روزه نوبت اوست


پند حافظ به گوش جان بشنو

 

 ازدر میکده تو بیرون رو


بشو از خواب خوش کنون بیدار

 

جام را دست دیگری بسپار

 


تو درآ ن روز می شوی«جاوید»

 

می شوی قهرمان بلا تردید

 


که دهی جای خود به شیر دگر

 

باید از شیر پیر کرد حذر


قدردان تو ملت ایران

 

می شود تا ابد زپیر و جوان

 

دعایی که هیچ وقت به استجابت نرسید
 
Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service
----------------------------------------------------------------------------------
گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم .
گفتم:کجا ؟
گفت : رو قلبت .
گفتم مگه می تونی ؟
گفت : آره سخت نیست ، آسونه.
گفتم باشه .بنویس تا همیشه یادگاری بمونه.
یه خنجر برداشت .
گفتم این چیه ؟
گفت : سیسسسسس.
ساکت شدم .
گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی .
خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت .
دوست دارم دیوونه.
 
اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم .
اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده.
دوست دارم دیوونه .
----------------------------------------------------------------------------------
میگن هر چی تو آفتاب بمونه رنگش می پره.......منم مدتیه قلبمو گذاشتم تو آفتاب تا سیاهی هاش بپره
Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service
آن عشق که دیده گریه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دلِ من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو.
----------------------------------------------------------------------------------
 
می دونین اگه یه اتفاق بدی واستون افتاد چطوری با اون مقابله کنین و یا باهاش کنار بیاین ؟
می دونین اگه یه روزی کمرتون شکست !! چیکار باید بکنین تا دوباره راست بایستین ؟
اما هرچی که باشه هیچی نمی تونه جای کسی رو که واقعا عاشقش هستین رو پر کنه
 
Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service

دو همسفر

 

برو ای روح من آزرده از تو ترک کن مارا
 
 
که من در باغ تنهایی
 
ببویم عطر گل های رهایی را
برو ای ناشناس آشنای من
 
که در چشمت ندیدم آفتاب آشنایی را
 
تویی از دودمان من
 
ولی دود از دماغ من برآوردی
 
 
 
به چشمم تیره کردی روزهای روشنایی را
 
 من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم 
 
 پس از یک عمر دانستم
 
سفر با مردم نامرد دشوارست
 
سفر با همره نامهربان تلخست
 
برو ای بد سفر مرد ناهماهنگ
 
که میگویم مبارکباد بر خود این جدایی را
 
تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار
 
من از سوی دگر در سنگلاخ عمر می پویم
 
که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را
 
جدا شد راه ما از یکدیگر اما
 
منم با کوله بار دوره ی پیری
 
تو در شور جوانی ها سبکبال و سبکباری
 
تو را صد راه در پیشست
 
ولی من می روم با خستگی راه نهایی را
برو ای بدترین همراه
 
تو را نفرین نخواهم کرد
 
سفر خوش خیر همراهت
 
دعایت می کنم با حال دلتنگی
 
که یابی معبه ی مقصود و فردای طلایی را
نمی دانی نمی دانی
 
که جای اشک خون در پرده های چشم خود دارم
 
اگر در این سفر خار بلا پای مرا آزرد
سخن های تو هم تیری شد و بر جان من بنشست
 
بود مشکل که از خاطر برم این بی صفایی را
رفیق نیمراه من
 
سفر خوش خیر همراهت
 
تو قدر من ندانستی
 
درون آب ماهی قدر دریا را کجا داند
 
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را