ادمها

دو شاخه گل زیبا در گلدان میگذاریم به خانه رنگ و بویی دیگر می بخشیم و چراغها را روشن میکنیم اما نابینا همیشه در تاریکی خواهد بود.
 
آنچه که بایسته است و باید دانست در اختیار است اما برای آن کس که حقیقت را نمی بیند ، همیشه دور از دسترس می نماید.
 
اما بخاطر داشته باشیم که هر چند رودخانه ها بسیار باشند زمان پیوستن به دریا یکی میشوند و آنگاه که خورشید میدمد، تاریکی با تمام عظمتش ناپدید خواهد شد.
 
آدمها مثل رودخانه میمانند
آدمها رودخانه هستند
و حسادت فصلی از سال
حسادت چهره ای زشت از رودخانه ی وحشی آدمهاست
که با تند آب و سیل ، هر چه ساختند را ویران میکنند
و در آن خشم ویرانگر اهریمنی
در آن حس مبتذل بی معنا
جایی نیست که بیاندیشی
آیا گلی که در باغ دلی کاشته بودم نابود کردم؟
چند می ارزد؟ غرور از کشتار شخصیت جوانه های محبت؟
کاش حسادت میمرد
حسادت ماده شغالی است پیر ، آبستن نوزادی زیبا رو و زشت اندیش
حسادت نفرت میزاید
حسادت حقارت میزاید
حسادت از لحظه های آبی، ساعتهای مبتذل بی شرفی میسازد
حسادت انسانیت را در ذهن و احساس را در قلب میکشد
آدمها کاش چشم هایشان را باز کنند
آدمها کاش از زور حسادت تب نکنند
تب کنند ، برای آنها که برایشان میمیرند
تب کنند از داغ عشق ، از داغ محبت
آدمها کاش لبخند بزنند! که آسانتر هم هست از خشم
آدمها کاش چشمهایشان هر روز چند لحظه کور باشد
تا با چشم دل ببینند
کم ... اما ببینند
آدمها کاش به طراوت باغ همسایه رشک نبرند
به جای خشکاندن باغ همسایه ، باغ خود را آباد کنند
کاش برای خوب بودن قانونی جز بد کردن دیگران بنا کنند
کاش باور کنند ، بهترین ها ، در بدترین ها نهفته
 
 
آموخته ام  :
 
چیزهای کم اهمیت را تشخیص دهم و سپس آن هارانادیده بگیرم.
 
که باخت در یک نبرد کوچک را به قصد برد در یک جنگ بزرگ بپذیرم.
 
زندگی را از طبیعت بیاموزم ، چون بید متواضع باشم ، چون سرو ، راست قامت‌‌، مثل صنوبر، صبور، مثل بلوط مقاوم، مثل رود روان، مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشم.
 
که اگر مایلم پیام عشق را بشنوم ، خود نیز بایستی آن را ارسال کنم.
 
ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد ، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.
 
دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند ولی آنرا متفاوت ببنند.
 
کافی نیست فقط دیگران را ببخشیم ، بلکه گاهی خود را نیز باید ببخشیم.
 
که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب کسانی که دوستشا ن داریم ، ایجاد کنیم اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشم.
 
که دوستان خوب و واقعی، جواهرات گرانبهایی هستند که به دست آوردن شان سخت و نگه داشتن شان سخت تر است.
 
که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها وقتی رخ می دهند که در حال بالا رفتن از کوه هستند
 


حرفهای الکی پس به دل نگیر

ای دوست ! دوستی همواره یک اتفاق است ؟ و جدایی یک قانون . هر شب از این مشق خواهم نوشت


بعضی وقتا دیگه گریه هم آدم رو آروم نمیکنه ... این یعنی نباید گریه کرد ؟!

وقتی عاشق می‌شیم تلاش می‌کنیم چاردیواری آدما رو بشکنیم بریم تو. یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهارتا دیوار بوده، نه آدم توش

زندگی یعنی یه چیزی بین مردن و زنده بودن ... همینه که هست ... گفته بودم که ؟ فکر کردن واسه سلامتی ضرر داره . فکر نمیکنیم و زندگی میکنیم . عاشق
میشیم و فراموش میکنیم . مثل یه رویا زندگی میکنیم ؟ با یه رویا زندگی می‌کنیم ... یه روزم میمیریم. یه روز نزدیک ... یه روزم خبر مرگمون به هم میرسه . به همین سادگی . اصلاً چشمامونو میبندیم و فرار میکنیم - هرچی باشه باید زندگی کرد دیگه - یه چیزی
 بین مردن و زنده بودن . زندگی - فرار - با چشمهای بسته . ولی ... دیدی چشماتو که میبندی
انگاری تازه چشماتو وا کردی ؟! دیدی خیلی وقتا چراغا رو که میبندی یه هو احساس میکنی دیگه هیچی نیست؟ بعد کم کم همه چیو میبینی

احمقی عاقلانه می‌گفت: « برای فراموش کردن درد عاشقی ؟ باید دوباره عاشق شد .»

شما بگویید من چه می‌توانم گفت ؟ جز آنکه حماقت عین خوشبختی است ؟

چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی....

از تهی سرشار؟جویبار لحظه ها جاریست ...

اونایی برنده ن که رو زندگیشون ، رو دلشون ، یه تابلوی ورود ممنوع زدن و خلاص

زندگی که همه‌ش حرفای عاشقونه و قصه‌های قشنگِ آخرِ شب نیست ! خیلی چیزای واقعی ترم توشه . مثل اینکه بچه کدوم محلی و اهل کجایی و کجا داری درس میخونی و گرین کارت داری یا نه و چقد پولداری یا کردیت لاینت چنده و بابات کیه و قیافه‌ت چه شکلیه و .. میبینی ؟ زندگی همه‌شه ! حتی زندگی فقط دوستت دارم و خوشگلمی و و ماچ و بوسه نیست که ، خیلیشم اینه که چجوری دستت برسه که بوسش کنی ? یا اگه دستت رسید چی کار کنی که ازت خسته نشه یا فکر کنی که خب بعدش که چی ؟شاید واسه همینه که آدما وقتی که عاشق میشن دیگه زندگی نمیکنن ... با تمام زجی که میکشن ؟ حال میکنن

خیلی بده که آدم دیگه به درد بودنم نخوره ، مهم تر از بودن برای خودش ، بودن برای یکی دیگه ست . خیلی بده

بعضی وقتا هم باید یه گوشه کنار دیوار بشینی و عزیزترین آدمای زندگیت رو نگاه کنی که دونه دونه از زندگیت خارج میشن ?
 از اون دایره‌ی تنگ و دوست داشتنی‌ای که هر کسی رو توش راه نمیدادی .
 حتی فرصت و جرأت نمیکنی با یه لبخند سرد بدرقه‌شون کنی ...

 پسرکی روی تخته سیاه دو خط موازی کشید

خط اولی به دومی گفت: ما میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم...

دومی قلبش تپیدو گفت: بهترین زندگی...!!!!!

در همان زمان معلم بلند فریاد زد:

دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند....

بچه ها هم تکرار کردند:

دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر انکه یکی از آنها برای رسیدن به دیگری خود را بشکند!!!!!!!!!!

ببین، دوست داشتن از نگاهه که شروع میشه
درد کشیدن از صدا
اولین نمایش این دو تا حس اینجوریه، میخوای اگه دوست داشتنشو ببینی به ته ته چشماش نیگا کن، به همون دایره ی قهوه ای روشن
میخوای بفهمی که دردش چقدره، بهش بگو که برات حرف بزنه، از لرزش صداش، از تلخی لبش، میتونی عمق دردشو حس کنی

سقوطی پس از پرواز

 

 
شبی به گوشه ی خلوت خدا خدا کردم

ز روی صدق به دلخستگان دعا کردم

ز سینه آه کشیدم دلم آه شکست

در آن شکستگی دل چه گریه ها کردم

به شوق سجده فتادم به خاک گرم نیاز

نمازهای ز کف رفته را قضا کردم

در آن صفای سحر با طواف کعبه ی عشق

ز مروه سعی پر از جذبه تا صفا کردم

چه حال رفت ندانم که با عنایت اشک

به بحر رحت بی منتها شنا کردم

ز تن رها شدم و روح من صعود گرفت

به دل هوای ملاقات کبریا کردم

صدای بال ملایک نشست در گوشم

همای عشق شدم سیر در سما کردم

چکید اشک خلوصم به بالهای سپاس

چو با ملایکه پرواز تا خدا کردم

چه گویمت که چه شد جذبه بود و رحمت دوست

به حیرتم که کجا بودم و چها کردم

ز بخت بد پس از آن شب روا ن پاکم را

به دست نفس هوس آزما فنا کردم

 کنون سزاست بر احوال خود بگریم زار

از آنکه حال مناجات را رها کردم

هوای نفس ندانم چه کرد با دل من

که خویش را ز شب عاشقان جدا کردم

خدای من همه دم باب رحمتت بازست

منم که از تو جدا ماندم و خطا کردم

بهار عشق خزان شد چه بی خبر ماندم

گریخت فیض سحر این خطا چرا کردم

رواست برق ندامت بسوزدم همه عمر


که با اطاعت دل پشت بر خدا کردم