الفبای موفقیت

 
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارند ه ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
‌ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها
س: سخاوت برای گشایش کار ها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد
ط: طا قت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های درد مند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امید ها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

 


نام تنهاترین کسی که در تنهاییم تنهایم گذاشت

 
شبی که بغض عشق تمام وجودم را می فشرد و از بی همدمی دلم خراب شده بود به آسمان پناه بردم یک دفعه چشمم به ستاره ای اقتاد که جور دیگری به من چشمک زد و احساس کردم مثل بقیه نیست پس او را به خانه ی زخم خورده ی دلم با تمام وجود دعوت کردم و ستاره درخشید تمام شبم فقط با بودن آن ستاره روشن شد و پس از آن من هر روز آرزوی رسیدن شب را می کردم به عشق دیدن آن ستاره حتی روزهای من هم رنگ شب گرفته بودند عاشق شب و متنفر از روز شدم شبی که مثل هر شب برای دیدن ستاره بی قرار بودم هر چه نشستم نیامد نیمه شب بود و همه ی ستاره ها بودند جز ستاره ی من برای یک دم قلبم ایستاد و از ترس آنکه او را از دست داده باشم چشمهایم را بستم ناگهان صدای رعد و برق مرا به خود آورد چشمهایم را باز کردم با دیدن گریه ی آسمان طاقت نیاوردم بغض گلویم را فشرد فریاد زدم دلم شکست گریه کردم شب بعد دوباره رفتم ولی این بارهم نه از ستاره خبری بود نه گریه ی آسمان فهمیدم اشک آن شب آسمان به خاطر رفتن ستاره بود برای همیشه آسمان که مادر آن ستاره بود چقدر راحت به رفتنش عادت کرد اما من هنوز که هنوز است شبها برای دیدن ستاره ام همان ستاره ی بی معرفت زیر آسمان جلوی نگاه تمسخر آمیز ستارگان دیگر به خود برای آمدنش امید می دهم و میدانم هیچ گاه به رفتنش عادت نمی کنم و نگاهم بعد ار او به هیچ ستاره ای خیره نمی شود
 

بی تو

 

 

بی تو، مهتاب ‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

 

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

 

شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم،

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

 

باغ صد خاطره خندید،

 

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آید که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

 

من همه، محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشة ماه فروریخته در آب

 

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

 

 از این عشق حذر کن

 

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

 

آب، آیینة عشق گذران است،

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

 

باش فردا، که دلت با دگران است!

 

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! 

 

 

با تو گفتم: حذر از عشق!؟ - ندانم

 

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

 

نتوانم!

 

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

 

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...

 

باز گفتم که :  تو صیادی و من آهوی دشتم

 

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم، نتوانم! 

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

 

اشک در چشم تو لرزید،

 

ماه بر عشق توخندید!

 

یادم آید که : دگر ازتو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم.

 

نگسستم، نرمیدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

 

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

 

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

 

بی تو ٬اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!