ای که به من صدای خوندن دادی

ای که به من جرات موندن دادی

تو با نفسهای خوش مسیحات

به من امید زنده بودن دادی

تو آخرین اسمی که به یاد تو می مونم

تو قدرت صدامی اگه هنوز می خونم

بعد از تو میدونم آوازی نمی خونم

برای هر صبح من تو بهترین آغازی

واسه صدای خستم تو بهترین آوازی

بعد از تو میدونم آوازی نمی خونم

صدای خواستن منو شنیدی

خسته بودی وقتی به من رسیدی

من دیگه لحظه های آخرم بود

تو روح تازه ای به من دمیدی

تو آخرین اسمی که به یاد تو می مونم

تو قدرت صدامی اگه هنوز می خونم

بعد از تو میدونم آوازی نمیخونم

ای خواب شیرین من

ای با منو از من دور

تو سایه بون من باش

دیر آشنای مغرور

بعد از تو میدونم آوازی نمیخونم

تو که بی وفا نبودی..رفیق نیمه راه نبودی

تو که بی وفا نبودی..رفیق نیمه راه نبودی

منو دنبالت کشوندی،دلمو کلی سوزوندی،منو به چه روزی کشوندی

بس که هی اسمتو بردم،بس که من غصتو خوردم

به هر جائی که رسیدم،یادگاری از تو دیدم،دیگه راست راستی بریدم

توئی همه دار و ندارم،مونس و یاور و یارم،همه دلخوشیم همینه که تو برگردی کنارم

تا که تنهائیمو دیدی،تا که قصمو شنیدی

نزاشتی برم از دست،تو به داد من رسیدی

تو که هر جا هستم هستی،من تو ،تو،تو دلم هستی

جون هر کی که عزیزه ذره ذره ریزه ریزه،نزار آبروم بریزه

عکستو رو طاقچه میزارم،از تو چشم بر نمی دارم

تو همه برگ و بارم،توئئ گل یاس بهارم اسم تو رو گلاب میزارم



لب تو مزه قنده،بوسه هات مثل عسل

حرف تو ترانه و گفتنیهات مثل غزل

چشم تو سیاهه مثل شب،شب پر ستاره

خم ابروی تو رو قوس و غزح نداره

نگو ازم خسته شدی سیر شدی،عزیزم جونم سر راهته

نگو که به عشق کسی اسیر شدی،دل عاشقم گرفتارته

اگه ترکم کنی من میمیرم،چه کنم اسیر عشقتم عزیزم

خنده قشنگ تو به یه دنیا می ارزه،وقتی اشکت میریزه تنم برات میلرزه

قربون ناز و ادات،قد و بالات برم من،قربون سرخی غنچه لبات برم من

نگو ازم خسته شدی سیر شدی،عزیزم جونم سر راهته

نگو که به عشق کسی اسیر شدی،دل عاشقم گرفتارته

مبعث پیامبر رحمت بر همه دوستان عزیزم تبریک و تهنیت باد

ای جامه بخود پیچیده ‍ـ برخیز و انذار کن  (آیات 1و 2/ سوره مدثر)

 

 محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنج مایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید.

ـ آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید:

بخوان!

ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:‌بخوان!

ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم.

صدا پاسخ داد:

ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت.........

و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.

ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:

ـ مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!

 و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:

ـ آنچه امشب بر من گذشت بیش  از طاقت من بود،‌امشب من به پیامبری برگزیده شدم!

خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:

ـ من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان  می آورم........

ـ پس از آن علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد.

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد             

                دل رمیده ما را انیس و مونس شد


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت        

                  بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد


ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا      

                 فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد


بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست  

               گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد


طربسرای محبت کنون شود معمور  

                     که طاق ابروی یار منش مهندس شد


لب از ترشح می پاک کن برای خدا  

                     که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
 

کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود        

                    که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
 

چو زر عزیز وجودست شعر من آری    

                        قبول دولتیان کیمیای این مس شد
 

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو      

               بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
 

زراه میکده یاران عنان بگردانید        

                 چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد