انگاه که

وقتی مستانه و بی قرار، بی هیچ حسابی و چشمداشتی ، خود را به دل دریای
 
 
زندگی می ریزید ، دریای زندگی نیز آغوش خود را به رویت میگشاید و گوهر
 
 
یگانی به دامانتان می گذارد. اینگونه است تحقق حقیقت ناب زندگی
 
 
 
 
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟.
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
 
 

بدترین درد این نیست که عشقت بمیره
 
بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی
 
بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه
 
بدترین درد اینم نیست که عاشق یکی باشی و اون ندونه
 
بدترین درد این است یکی بمیره . بعد از مرگش بفهمی که دوستت داشته......!!!
 
 
 

آموخته ام که

 
آموخته ام  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز
 
در بزرگسالی است

آموخته ام  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می
 
شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام  که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من
 
بیندیشم می 
توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام  که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام  که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده
 
ما را 
 
تصاحب خواهد کرد

 
آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

 
آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 
آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب
 
کنم

 
آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها
 
وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید

 
آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته م

 
 آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش
 
دارم

 
آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 
آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب
 
کنم
 

آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها
 
وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید

 
آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته

 
 آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش
 
دارم

آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب
 
کنم

آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها
 
وقتی رخ می 

 آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها
 
وقتی رخ می دهد که در حال
 
بالا رفتن از کوه هستید

آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می
 
شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد

آموخته ام  که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید
 
انجام دهم