ورود به کربلا
دشت غم دشت عطش دشت بلایی کربلا
سینه سوز و جانگذار و غم فزایی کربلا
جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است
باز کن در دل برای عشق جایی کربلا
زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند
میزبان حضرت خون خدایی کربلا
خیمههای عاشقان برپا شود در خاک تو
تو به حج عشق تصویر منایی کربلا
تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت
آشنای زادة خیرالورایی کربلا
طور سینایی، کنی موسای عمرانی
طلب خضر امکانی پی آب بقایی کربلا
کعبة آل رسولی ثانی بیت الحرام
بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا
آیة عشقی ولی هرگز نمیشد باورت
افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا
آه از روزی که زینب غرِ خون بیند تو را
که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا
روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود
همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا
آن زمان که دست عباس از بدن گردد
جدا میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا
عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است
عشق با خون میکند جلوه نمایی کربلا
کاش میگفتی که گلچین لاله را پرپر مکن
وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا
میهمان را با لب عطشان چه قومی میکشد؟
وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا
ای زمین ای ارض اقدس ای حریم کبریا
تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا
ورود به کربلا (2)
اشتر مران ای ساربان اینجا زمین کربلاست
آهسته ران آهسته ران اینجا زمین کربلاست
اینجا فضای نینواست مهمان سرای کبریاست
ما میهمان حق میزبان اینجا زمین کربلاست
اینجا شهادتگاه ماست اینجا زیارتگاه ماست
زهرا کند اینجا فغان اینجا زمین کربلاست
اینجا حریم انبیاست میعادگاه کبریاست
ای عاشقان ای عاشقان اینجا زمین کربلاست
اینجا شود اکبر فدا آن سو سرم از تن جدا
ای کاروان ای کاروان اینجا زمین کربلاست
بار گران از کف نهید اینجا شود قاسم شهید
اشتر مران ای ساربان اینجا زمین کربلاست
اینجا شود زینب اسیر در خاک و خون غلطد غدیر
جبریل گردد نوحه خوان اینجا زمین کربلاست
اینجا شود صبر امتحان با کودکان و نوجوان
اسلام گردد جاودان اینجا زمین کربلاست
اینجا شود خون ریخته حلقم به نی آویخته ای
اکبرم قرآن بخوان اینجا زمین کربلاست
اینجا به زیر بوتهها گل میکند بیتوتهها
گردند حیران دختران اینجا زمین کربلاست
غربت ثمر اینجا دهد مظلوم سر اینجا دهد
آتش رود بر آسمان اینجا زمین کربلاست
بر کودکان در بدر بر بانوان خونجگر
خورشید گردد سایبان اینجا زمین کربلاست
حضرت رقیه سلام الله علیها (س)
به گیسوان پریشان نظاره جایز نیست
نظر به پیرهن پاره پاره جایز نیست
نگاه دختر شامی نگاه تردید است
برای دوست شدن استخاره جایز نیست
به جان خسته سزاوار نیست خنده زدن
به جسم سوخته حتی اشاره جایز نیست
ز خار پای غریبی چو بوسه باران بود
دواندنش به بیابان دوباره جایز نیست
هنوز دامن آتش گرفته میسوزد
به جان سوخته دامن شراره جایز نیست
به سوی قافلة بانوان معصومه
نگاه خیره سر چشم پاره جایز نیست
برای بردن سوغات نزد دختر خویش
ز گوش پارة من گوشواره جایز نیست
به قصد سیلی و ترساندن و زدن دل شب
به نعره در پی دختر سواره جایز نیست
حضرت رقیه سلام الله علیها (2)
شمع هر جا که انجمن دارد
پر پروانه سوختن دارد
بخدا نیست خارجی پدرم
دین به قلب پدر وطن دارد
گرچه در کربلاست پیکر او
دست اغیار پیرهن دارد
چوب تأدیب خوب میداند
که چه بوسیدنی دهن دارد
سوی اغیار، لیکن انظر گرفت
بهر احباب بانگ «لن» دارد
معجری هست بر سرم امروز
پدر من اگر کفن دارد
نیمه باز است کام خونی او
به گمانم پدر سخن دارد
گر بیایی ز جان بپردازم
دیدنت هر قدر ثمن دارد
«لن ترانی» مگو که از هوسم
«اَرِنی» میرسد ز هر نفسم
غیر احیاء نمیکنم امشب
جز «خدایا» نمیکنم امشب
منکه دل کندهام ز عقبی دوش
میل دنیا نمیکنم امشب
قرب دختر به بوسه پدر است
جز تمنا نمیکنم امشب
من زبونی نمیکشم از چرخ
من مدارا نمیکنم امشب
باید امشب کنار من باشی
بی تو «فردا» نمیکنم امشب
چند بوسه به من بدهکاری
صبر از آنها نمیکنم امشب
نوبتی هم بود زمان من است
پس تماشا نمیکنم امشب
ناز طفل مریض بیشتر است
بی تو «لالا» نمیکنم امشب
خواب، بی بوسة پدر تا کی؟
دور از خانه، در بدر تا کی؟
اللّه اللّه عجب سحر دارم
سحری در بر پدر دارم
آنچه دیشب به طشت زر دیدم
حالیا در طبق به بر دارم
دست افکندهام به گردن او
عمه جان عمه جان پدر دارم
لیک چشمی نمانده بنگرمش
لیک دستی نمانده بر دارم
آمده همرهش مرا ببرد
بخدایش قسم خبر دارم
تو مپندار ای پدر که کنون
سُرمه بر دیدگانتر دارم
لختة خون گرفته چشم مرا
لخته خونی که از سفر دارم
گره در موی من چو ابرویتوست
تو ز سنگ و من از شرر دارم
تا نریزم به سیلی از لب خون
لب نمیگیرم از لب تو کنون