حضرت قاسم ابن الحسن (ع)
چون گل احمر لیلا ز بلا پرپر شد
سیزده سالة یوسف به عمو یاور شد
نامة سبز حسن سوخت دل سرخ حسین
چشمش از دیدن سر خطبرادر تر شد
یوسف یوسف زهرا چو نقابش برداشت
چشم شمشیر زنان خیره بر آن دلبر شد
در حرم مورد تشویق و به میدان مصاف
باعث خیرگی چشم همه لشگر شد
لشگر کوفه ز رزمش متحیر که چنین
شور رزمندگی اش زنده کن حیدر شد
گفت داغش به دل پیر و جوان بگذارم
آنکه در جنگ شجاعان یل نام آور شد
کشت هفتاد سوار از پی یک حملة سخت
پهلوانان عرب را ز همه برتر شد
محو شد طایفة ازرِ شامی، ز یهود
گوئیا بار دگر فتح از او خیبر شد
یا علی ذکر لبش بود که فرقش بشکافت
سجدة سرخ ادا کرد و بپا محشر شد
سینهاش خرد چو شد کرد صدا وا اماه
زیر سمهای ستور سینه زن مادر شد
دست و پا میزد و با درد عمو را میخواند
بر زمین پا زدنش چون پسر هاجر شد
میدرخشید رخش چونکه به میدان میرفت
پر ز خون بود سرش چون بدنش پرپر شد
حضرت قاسم ابن الحسن (2)
زمان چیدن لاله عتاب لازم نیست
سرور و همهمة شیخ و شاب لازم نیست
زمان چیدن یک گل هجوم کی آرند
برای کندن غنچه شتاب لازم نیست
قتیل دیدة پر آب و تیغ ابروتم
زمان ذبح مگر تیغ و آب لازم نیست
سلام آخر قاسم به زحمتت انداخت
مرا که طفل یتیمم جواب لازم نیست
بگو به لشگریان سوارة دشمن
زمان کشتن طفلان عذاب لازم نیست
عدو ز پیکر این گل گلاب میخواهد
برای مجلس ختمم گلاب لازم نیست
ز سوز تشنگی عالم به دیدهام تار است
گل خزان زده را آفتاب لازم نیست
دلم خراب دو چشمت شد از همان آغاز
به کوی عشق بنای خراب لازم نیست