چشمامو که می بندم فقط تو رو می بینم که پیشمی و من دارم از شعرام واست می خونم
همون شعرای که واسه خودت می گفتم اونا رو بجز تو برا هیچ کی نمی خوندم....
اما حالا که رفتی نمیدونم برا کی شعر بگم واسه کی شعرام و بخو نم.....
وقتی همدمی ندارم نیستی احساس پوچی می کنم......
این جا که منم حتی پرنده ها هم پروازو فراموش کردن
دیگه نمی خونن دیگه جفتی ندارن واسه خودشون آشیونه نمی سازن
رنگ عاشقی رو فراموش کردن مگه تو نبودی که می خواستی واسه همیشه پیشم بمونی
حالا من بدون تو چطوری بنویسم چطوری عکس پرنده هایی روبکشم که دارن می خونن
و واسه خودشون خونه می سازن...
دیگه کیو صدا بزنم که با یه دنیا عشق جوابمو بده....ها...
کاش تویی که می خواستی تنهام بزاری از همون روز اول می گفتی
می گفتی دل من اونی نیست که تو می خوایش
دلی نیست که بتونه یه دل دیگه رو کنار خودش جا بده ....
حالا خونه ساکت تر از همیشه ست دیگه صدای خنده هامون کسی رو آزار نمی ده ...
دیگه وقتی شب می شه نیستی که دستامو بگیری
ببریم زیر نور مهتاب با دستات ماه رو نشونم بدی وبگی.... مهتابم تو خیلی زیباتر از اینی.
هرگز مرا تو دوست نخواهی داشت تنها حقیقتی ست که می دانم.
****************************
همیشه برا کسی بخند که میدونی به خاطر تو شاد میشه
واسه کسی گریه کن که می دونی وقتی غصه داری و
اشک می ریزی برات اشک می ریزه
برا کسی غمگین باش که در غمت شریک باشه
عاشق کسی باش که دوست داره .
*****************************
صدای تیک تیک ساعت تو گوشمه زوزه های باد نمی زاره بهت فکر کنم
همه چی دست به دست هم دادن که نزارن خاطرات با هم بودنمون رو به
یاد بیارم اما هیچ کدوم از اینا نمی تونه مانع افکارم بشه آخه مگه می شه تو
رو فراموش کرد....
سایه ی درخت بید تو حیاط افتاده تو اتاقم همون جای که قاب عکست رو گذاشتم
چشمامو به اون دوختم تو عکست داری می خندی دلم برا خنده هات اخمات بد اخلاقیات
اشکات که وقتی دلت می گرفت می رختی تنگ شده....
نمی دونم چی شد که این سایه ی شوم اومدو آتش عشقت رو خاموش کرد
چی شد که دیگه واسه دیدنم ثانیه ها رو نمی شمردی....چی شد که دیگه
نمی گی بیا دستای همو بگیریم و تا آسمونا پر بکشیم آخه مگه من چیکار
کردم که تنهام گذاشتی
مگه به غیر از این که با رویا هات همراه بشم کار دیگه ای هم کردم که
لیاقت این تنبه سخت رو داشته باشم اصلا همش تقصیر خودمه که فکر
می کردم میتونیم با هم همه ی ستاره های آسمون رو بچینیم وعشقمون رو به رخ همه بکشیم
مثل لیلی و مجنون باشیم یا شیرین و فرهاد.... فکر می کردم یه روز هم میشه که
قصه ی عشق ما رو تو کتابا بنویسن اما نمی دونستم که یکی هم هست که می تونه
جای منو برات پر کنه...حتما منو فراموش کردی حتما اونو بیشتر از من دوست داری
اما مطمئنم اون تو رو به اندازه ی من دوست نداره هیچکی تو رو به اندازه ی من دوست نداره.....
***********************
دلم خیلی گرفته هیچکی روندارم باهاش حرف بزنم دلم میخواد داد بزنم تا همه بشنوند
تا ته آسمونا بره تا همه بدونن ...
همه بدونن اونی که می گفت دوست دارم تو تنها شقایق منی حالا گذاشته رفته شقایقش رو جا
گذاشته یادش رفته که این شقایق بدون آب می میره ...
هر وقت می خواستم دستاتو بگیرم و بهت بگم دوست دارم تنهام گذاشتی و رفتی حتی حالا که دارم
واسه عشق تو دوری از تو بی وفایی تو
فراموشی تو جون می دم....دلم میخواد هیچ وقت یادت نره که یه روزیه قلب کوچیک با تمام احساس پاکش
خودشو سپرد دست تو و تو اونو زیرپا له کردی ...
دلم تنگه واسه اون نگاهای مهربونت حرفهای عاشقونت اون دوست دارم گفتنات حتی واسه خنده ه هات
که جای بچگیام جوابمو میدادی دلم می خواد بچگی کنم
و تو باشی که دوباره واسم بخندی
دلم می خواد دستامو بگیریو تا خود آسمون هفتم ببریم ... اما حالا برام به جز یه حسرت کهنه چی گذاشتی؟
یه حسرت که می دونم همیشه باهامه
و یه بغض سنگین که داره خفم می کنه... اما هنوز با تمام اینا ... دوست دارم با تمام وجودم دوست دارم...
از زمین تا خود آسمون هفتم ....
دوست دارم.
*