امام حسین

 

 

طفلان‌ زینب‌ (ع)

بنگرید آئینه‌ اسرار را
 طالبان‌ لحظة‌ دیدار را

راهیان‌ قله‌های‌ معرفت
‌ فاتحان‌ قامع‌ الکفار را

شاهدان‌ محفل‌ پر شور عشق
‌ اختران‌ آسمان‌ یار را

دو دلاور زادة‌ عالی‌ نسب
‌ وارثان‌ حیدر کرار را

گفت‌ زینب‌ بگذرم‌ از هستی‌ام
‌ تا به‌ حیرت‌ آورم‌ ادوار را

جمع‌ کردم‌ من‌ توان‌ خویش‌ را
پهن‌ کردم‌ سفرة‌ ایثار را

دو بسیجی‌ بهر تو پرورده‌ام‌
دو حسینی‌ مذهب‌ عیار را

نزد عباس‌ هر دوشان‌ آموختند
 یا اخا زیر و بم‌ پیکار را

از گلاب‌ خونشان‌ رخصت‌ بده‌
 تا معطر سازم‌ این‌ گلزار را

حال‌ می‌گیرم‌ به‌ دست‌ رزمشان
‌ انتقام‌ سیلی‌ اشرار را

سرخی‌ خون‌ دو طفلان‌ می‌برد
 از دلم‌ آن‌ خاطرات‌ تار را

چون‌ شکافد نیزه‌ای‌ پهلویشان
‌ یاد آرم‌ سینه‌ و مسمار را

یاد آرم‌ از شرار داغشان‌
 آتش‌ بین‌ در و دیوار را

بشکنم‌ امروز با این‌ دستها
دست‌ آن‌ سیلی‌ زن‌ قهار را

فاصله‌ انداخت‌ دشمن‌ بینشان‌
برد سویی‌ هر یکی‌ سردار را

خواند دشمن‌ پیش‌ روی‌ هرکدام
‌ لشگر مردان‌ نیزه‌ دار را

نیزه‌ها ازجسمشان‌ خون‌ می‌مکید
 دیده‌ حق‌ این‌ صحنة‌ غمبار را

از حرم‌ بیرون‌ نیامد خواهرش‌
 تا نبیند خجلت‌ دلدار را‌

 

 

حضرت‌ رقیه‌ سلام الله علیها  (2)

‌بنما دوا یا حسین‌ دردم‌
 من‌ دسته‌ گل‌ بهرت‌ آوردم‌

این‌ دو گرفتار تو هستند
با جان‌ خود یار تو هستند

***

بنگر که‌ این‌ دو کفن‌ پوشند
 بهر رضای‌ تو می‌کوشند

امید لطف‌ تو را دارند
تا جان‌ برای‌ تو بسپارند

***

پروردة‌ خواهرت‌ هستند
قربانی‌ اصغرت‌ هستند

یا اذن‌ خود از تو می‌گیرند
 یا بین‌ این‌ خیمه‌ می‌میرند

 

 

 

زندگی بدون هدف وجود ندارد

 
 
با صدایی گرفته از باد پرسیدم " دلیل گریه ام چیست؟ "
و باد بدون توجه به سوالم به راه خود ادامه داد.
از قطرات باران که بر صورتم می لغزیدند پرسیدم " چرا گریانم؟ "
باران هم بدون آمیختن با قطرات اشک من بر زمین ریخت و به جریان آب پیوست.
 
 
آفتاب با ملایمت خاصی بر صورتم می تابید
از او پرسیدم " دلیل اشکم چیست؟ "
او هم بدون جوابی به من به ابدبت خود پیوست.
 
 
از پرندگان در حال پرواز پرسیدم" دلیل اشکم چیست؟"
آنها هم بدون توجه به سوالم به دنبال رزق و روزی خود رفتند.
 
 
به تنهایی در کنار رودخانه نشستم و در افکار خود فرو رفتم
پاسخ به سوال خودم را درتمامی طبیعت یافتم
زندگی بدون هدف وجود ندارد
بعضی با موفقیت و بعضی با شکست مواجه میشوند!
 
 
 
 
 
 
 
Doost_e_Gharib@yahoo.com
 
 
 
ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های بیگانگی و تردید را سوزاند ..ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و مهربانی آشیانه ساخت .ای کاش میشد با ریشه هایی از ایمان یا شاخه هایی از اعتماد و یکدلی با برگ هایی از تقوا و گلبرگ هایی از صفا و صمیمیت با هر چشمه ایی از عاطفه و مهر ومحبت در میان بوستانی از گذشت ومهربانی و دور از نامهربانی ها زندگی کرد
                                        
                             
  
 
Doost_e_Gharib@yahoo.com
 
     
 
به نام او

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود
یکی مث من عاشق یکی مث تو بود
 
اومد که فریاد بزنه
اما دیگه نایی نداشت

می خواست بمونه پیشش ولی
تو قلب اون جایی نداشت

آی بیوفا، آی بیوفا
آی تو که تنهام میذاری

تو قاب عکست جای من
عکس کیو میخوای بذاری

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم
بروبرو ، ولی بدون که دیگه جایی نداری تو دلم

زدم به سیم آخر و
گفتم ولش کن بی خیال

اون واسه من یار نمیشه
بی خیال این عشق محال

گفتم توی مرام من
منت کشی نیست با مرام

می خواد بره خوب به درک
همینه که هست ، ختم کلام
 
 

 
 
 
 
 

امشب به نیت همه ی دلها شعری برای چشم تو می خوانم

 
چشمامو که می بندم فقط تو رو می بینم که پیشمی و من دارم از شعرام واست می خونم
همون شعرای که واسه خودت می گفتم اونا رو بجز تو برا هیچ کی نمی خوندم....
اما حالا که رفتی نمیدونم برا کی شعر بگم واسه کی شعرام و بخو نم.....
وقتی همدمی ندارم نیستی احساس پوچی می کنم......
این جا که منم حتی پرنده ها هم پروازو فراموش کردن
دیگه نمی خونن دیگه جفتی ندارن واسه خودشون آشیونه نمی سازن
رنگ عاشقی رو فراموش کردن مگه تو نبودی که می خواستی واسه همیشه پیشم بمونی
حالا من بدون تو چطوری بنویسم چطوری عکس پرنده هایی روبکشم که دارن می خونن
و واسه خودشون خونه می سازن...
دیگه کیو صدا بزنم که با یه دنیا عشق جوابمو بده....ها...
کاش تویی که می خواستی تنهام بزاری از همون روز اول می گفتی
می گفتی دل من اونی نیست که تو می خوایش
دلی نیست که بتونه یه دل دیگه رو کنار خودش جا بده ....
حالا خونه ساکت تر از همیشه ست دیگه صدای خنده هامون کسی رو آزار نمی ده ...
دیگه وقتی شب می شه نیستی که دستامو بگیری
ببریم زیر نور مهتاب با دستات ماه رو نشونم بدی وبگی.... مهتابم تو خیلی زیباتر از اینی.
 
 
هرگز مرا تو دوست نخواهی داشت تنها حقیقتی ست که می دانم.
****************************
همیشه برا کسی بخند که میدونی به خاطر تو شاد میشه
واسه کسی گریه کن که می دونی وقتی غصه داری و
اشک می ریزی برات اشک می ریزه
برا کسی غمگین باش که در غمت شریک باشه
عاشق کسی باش که دوست داره .
*****************************
صدای تیک تیک ساعت تو گوشمه زوزه های باد نمی زاره بهت فکر کنم
همه چی دست به دست هم دادن که نزارن خاطرات با هم بودنمون رو به
یاد بیارم اما هیچ کدوم از اینا نمی تونه مانع افکارم بشه آخه مگه می شه تو
رو فراموش کرد....
سایه ی درخت بید تو حیاط افتاده تو اتاقم همون جای که قاب عکست رو گذاشتم
چشمامو به اون دوختم تو عکست داری می خندی دلم برا خنده هات اخمات بد اخلاقیات
اشکات که وقتی دلت می گرفت می رختی تنگ شده....
نمی دونم چی شد که این سایه ی شوم اومدو آتش عشقت رو خاموش کرد
چی شد که دیگه واسه دیدنم ثانیه ها رو نمی شمردی....چی شد که دیگه
نمی گی بیا دستای همو بگیریم و تا آسمونا پر بکشیم آخه مگه من چیکار
کردم که تنهام گذاشتی
مگه به غیر از این که با رویا هات همراه بشم کار دیگه ای هم کردم که
لیاقت این تنبه سخت رو داشته باشم اصلا همش تقصیر خودمه که فکر
می کردم میتونیم با هم همه ی ستاره های آسمون رو بچینیم وعشقمون رو به رخ همه بکشیم
مثل لیلی و مجنون باشیم یا شیرین و فرهاد.... فکر می کردم یه روز هم میشه که
قصه ی عشق ما رو تو کتابا بنویسن اما نمی دونستم که یکی هم هست که می تونه
جای منو برات پر کنه...حتما منو فراموش کردی حتما اونو بیشتر از من دوست داری
اما مطمئنم اون تو رو به اندازه ی من دوست نداره هیچکی تو رو به اندازه ی من دوست نداره.....
***********************
دلم خیلی گرفته هیچکی روندارم باهاش حرف بزنم دلم میخواد داد بزنم تا همه بشنوند
تا ته آسمونا بره تا همه بدونن ...
همه بدونن اونی که می گفت دوست دارم تو تنها شقایق منی حالا گذاشته رفته شقایقش رو جا
گذاشته یادش رفته که این شقایق بدون آب می میره ...
هر وقت می خواستم دستاتو بگیرم و بهت بگم دوست دارم تنهام گذاشتی و رفتی حتی حالا که دارم
واسه عشق تو دوری از تو بی وفایی تو
فراموشی تو جون می دم....دلم میخواد هیچ وقت یادت نره که یه روزیه قلب کوچیک با تمام احساس پاکش
خودشو سپرد دست تو و تو اونو زیرپا له کردی ...
دلم تنگه واسه اون نگاهای مهربونت حرفهای عاشقونت اون دوست دارم گفتنات حتی واسه خنده ه هات
که جای بچگیام جوابمو میدادی دلم می خواد بچگی کنم
و تو باشی که دوباره واسم بخندی
دلم می خواد دستامو بگیریو تا خود آسمون هفتم ببریم ... اما حالا برام به جز یه حسرت کهنه چی گذاشتی؟
یه حسرت که می دونم همیشه باهامه
و یه بغض سنگین که داره خفم می کنه... اما هنوز با تمام اینا ... دوست دارم با تمام وجودم دوست دارم...
از زمین تا خود آسمون هفتم ....
دوست دارم.
*