وداعی دوباره با تو"

 

 

...و امشب چقدر دلم برای تو تنگ است .

در میان چاله های تاریک افکارم، دنبال خاطراتی که با تو داشتم ، می گردم روز های گرم تابستان، در کنار بدن ِ خنک ورنجورت چه آرام می نشستم.

امّا غوغای درونم هرگز آرام نمی گرفت.

در آن روزهای گرم تابستان  که بر روی صندلی پارک با هم می نشستیم پارکی  که همیشه قرارمان آنجا بود  و بدون هیچ کلامی بلند ترین سخنان و پاک ترین احساساتمان را چه ساده و واضح به هم می فهماندیم .

و من گم می شدم در شلوغی چشمان ِ براق و سبزت .

گویی هزاران درخت در باغ چشمانت بود . درختانی که همواره برگهایشان پریشان بودند، در وزش بادهای تردید افکارت!!!!!

و من می خواندم عطش درختانت را که عشق را از تاریکی چشمان ِ من

می خواستند .

و از دستانی که هرگز جرات نکردند تو را صادقانه در آغوش بکشند .

آه ای معشوق یخی ِ روزهای تا بستانی ام .

هیچ می دانی که با تو وداع کرده بودم؟؟! امّا اکنون این منم که برایت می نویسم؟؟

این بار بی پروا و سبک تو را می خوانم از درون قلبم ، می نویسم برای تو ای معشوق خسته !!

به من بگو که چرا باغ چشمانت بارانی بود؟ وقتی که صدای قدم های وداع را از میان قدم هایم شنیدی؟!!

به من بگو که چرا نخواندی غزل هایی را که من آرزوی شنیدنشان را داشتم؟؟!

غزل های شیرین عشق ! آیا آنها را می شناسی؟؟

همان غزل هایی که بر روی لبانت جاری نشد امّا من اکنون می نویسم آنها را از پس خاطرات نیمه روشنم .

دلم برایت تنگ است در حالی که تو نیستی و من نمی دانم که در کنار کدامین تکیه گاه نشسته ایی؟؟؟

من دیدم اندوه بزرگت را از میان خواب های طلائئ ام و گشتم به دنبال روح غمگینت در میان خانه های بلند و بدون پنجره ایی که در خواب می دیدم.

تو چی ؟ آیا آمدی؟ آیا درب خانه ی قلبم را کوبیدی؟؟

من هنوز همان پری ام ، امّا با بالهای شکسته و با چشمانی خیس که می نویسد بر روی بال های شکسته اش !!!

همان منی که عهد کرده بودم که بنویسم از عشق . امّا نه هرگز برای تو .

من نوشتم از زمانه، از خاطراتم، از عشق های دروغین و از پرنده های سپید وخسته امّا هرگز از تو ننوشتم.

ولی اکنون بدون هیچ دلیلی در این شب عجیب از تو می نویسم!!

از تویی که نیستی و گم شده ایی در شلوغی رویا های خوب و بد من و

 نمی دانم ، شاید گم شده ایی در میان روزهای زندگی ات .

امّا بعد از این همه سال نوشتم از تو. بدون این که بخواهم .

نمی دانم که آرزوی دیدنت را داشته باشم یا شب های دلتنگی ام را؟؟؟

امّا این را خوب می دانم که داشتن یاد ِ باغ سبز و خیس چشمانت برایم کافی است .

شاید این نوشته وداعی بود برای جدایی ام از تو و یا شاید پیوندی بود دوباره!!

امّا اسمش را وداعی دوباره با تو خواهم گذاشت .

وداعی که من را به تو نزدیک تر از همیشه کرد و در عین حال دور تر و دور تر...

 

ای یگانه! ای بی همتا!  ای شنونده بر سکوت من!  ای آنکه در کائنات بزرگ خود بر انسانی همچون من دستور سجده داده ای!  ای خدا!  ای خدای مهربانی!  ای خدای خوبی!  ای خدای ارزن و گندم!  ای دهنده نعمت آب!   ای نقاش جهان و فلک!  ای زنده کننده جان و روح بیمار من!  ای خالق عقل و کمال!  ای خدای بزرگ!  ای رحمان!  ای رحیم! 

تو را قسم به شب پر ستاره، تو را قسم به دل پاره پاره، تو را قسم به شهاب گریزان، تو را قسم به لحظه های برگ ریزان، تو را قسم به نگاه معصوم کودک، تو را قسم به شکوه باز شدن غنچه های پر امید، تو را قسم به اشک توبه، تو را قسم به ستاره های دل انگیز، تو را قسم به دعای مادر!

 چنان ذکرت را بر زبانم جاری کن که حتی در بستر بیماری و در زمان گفتن هر آنچه که نمی دانم، فقط نام تو بر زبانم باشد بگذار چنان در روح و افکارم رخنه کنی که هیچ تارو پودی از من بدون تو شکوفا نگردد. چنان در درون روحم باش تا هر گام و حرکتی از من بوی خدا بدهد

محبت نهفته

علاقه و محبت شدیدی رو که سابقا" به تو ابراز میکردم

دروغ بوده . چرند بوده . مزخرف بوده . در حقیقت نفرت من نسبت به تو

روز به روز بیشتر میشه و هر چی بیشتر میگذره بیشتر تورو میشناسم

وبه دورویی و دروغگویی  تو بیشتر پی میبرم .

اینو از صمیم قلب و با تمام وجودم میگم که بالاخره باید

از هم جدا بشیم و به هیچ قیمتی حاضر نیستم که

روزی شریک زندگی تو باشم . گرچه 2518 روزه که ما با همیم ولی

تو همین مدت تونستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و

اگه عشق ما سر بگیره و ازدواج کنیم تمام عمر

از پشیمانی نخواهم گریخت و اگر چه اشنایی ما پایانش جدایی بود ولی با این جدایی بازهم

خوشبخت خواهم بود . حالا لازمه که بگم .

این موضوع رو هیچ وقت فراموش نکن و مطمئن باش

که این متن رو الکی نمینویسم و چقدر ناراحت کننده است که اگر

باز هم بخوای در صدد اشتی با من باشی . ازت میخوام

جواب این متن رو ندهی چون جواب تو سراسر

دروغ و تظاهره ولی به ظاهر

محبت امیزه .ومن تصمیم گرفتم برای همیشه

تو و یادگار تلخ عشقت رو فراموش کنم چون دیگه اصلا حاضر نیستم

خودم رو راضی کنم که دوستت داشته باشم وشریک زندگیم تو باشی

 

حالا که این نامه رو خوندی و از من متنفر شدی از تو خواهش میکنم که این متنو از اول یه خط در میون بخونی تا به محبت نهفته در قلبم پی ببری .