زمستان
به کنار من بیا ای جاودان همدم زندگانیم
به کنار من بیا و مذار سرمای زمستان
در میان ما جدایی افکند.
به کنار من در بر آتش بنشین ، که یگانه میوه زمستان آتش است و بس.
با من از شکوه قلب خود سخن گوی ،
که شکوه قلب تو بس عظیم تر
از طوفان پشت پنجره هاست .
در را ببند و پنجره ها بر بند،
که سیمای خشمناک آسمان
روان مرا در غم فرو می برد و چهره پر برف دشتها
روح مرا به گریه وا می دارد.
چراغ را ز روغن پرکن تا همچنان نور بخشد،
و آن را در کنار خود نه تا بخوانم از اشکهایت
آنچه زندگی در کنار من بر چهره تو نگاشته است .
بیا تا شرب پاییزی بنوشیم و بخوانیم
ترانه یادگار بذر افشانی سبکبار بهار را ،
پاسداری تابستان را و پاداش پاییز
به هنگام خرمن را .
به کنار من بیا ای محبوب روح،
که آتش زیر خاکستر رو به سردی و خاموشی است .
مرا در آغوش گیر که از تنهایی در هراسم ،
چراغ ، کم سو است و چشمان ما خواب آلود.
بیا تا به یگدیگر بنگریم
پیش از آنکه خواب بر چشمان ما چیره شود.
با دستانت مرا دریاب و در آغوشم گیر ،
و بگذار تا خواب روح های ما را هم آغوش سازد.
گرمایم بخش ای محبوب من، که زمستان
هیچ برایم نگذاشته جز گرمای وجود تو.
جاودانه من ، در کنارم بمان .
اقیانوس خواب چه ژرف و بیکرانخواهد بود،
و سپیده خورشید چه کوتاه در پس ما!
جبران خلیل جبران