تجربه کلمه ایست که انسانها بر خطاهای خویش مینهند

 
 
ممکن نیست بدانیم در بازی غریب و هزار رنگ زندگی چه بر سرمان خواهد آمد، ولی تصمیمگیری
 
درباره آنچه در درونمان رخ میدهد ممکن است.
 
این که چگونه تفسیرش کنیم، چه با آن بکنیم و آنچه سرانجام از اهمیت واقعی برخوردار است،
 
چیزی جز این نیست .
 
 
 
عشق یعنی سکوت لبهایم
عشق یعنی مرگ بیان شاعر
عشق یعنی جستجوی چشمان نوجوانی
عشق یعنی همین یک ، دو قدم تا سکوت
عشق یعنی مفهوم همین ژاله سبز
عشق یعنی قلم برداری
دست را آزاد کنی
و چشمها را بسته
رنگها را در اختیار روحت بگذاری
تا با معنا لمس کند
شاید آسمانی سبز ساخت
خورشیدی آبی
و صخره هایی نرم تر از رویاها
من اگر من باشد
تبسم خدا یعنی عشق
من اگر خود باشم
خشم ابلیس یعنی عشق
من اگر من باشم و برای من عاشق شوم
عشق یعنی همین
عشق یعنی صحبت چلچله ها را سخت ندانی
با گلبرگ شبو دوستانه صحبتی شبانه کنی
عشق یعنی قطرات باران را ببوسی
عشق یعنی زیبا ببینی
که اگر بیننده باشی
نعش هفت سال پوسیده ، یعنی تجسم زیبایی
عشق یعنی همین که هست را ببینی
در همین که هست
همین ، که هست ....
خورشید را ببوسی تا لبهایت زلال شود
شبنم را در آغوش بکشی تا قلبت شعور پیدا کند
ذهنت را با نسیم صبح از غبار فهم ، نا فهم زمانه پاک کنی
عشق یعنی باور کنی
شاید امسال بهار تا زمستان باقی بماند
که اگر خود باشی
عشق یعنی بی انتهایی
وقتی که افق تیر رس چشم تو باشد
راه بی معناست
 


باز هم عشقهای دروغین

 
 
دوستت دارم عزیزم
 
 
 
از من پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیت رو ؟ من گفتم زندگیم رو .اون هم ناراحت شد و
 
 برای همیشه از پیش من رفت. اما هیچ وقت نفهمید که اون خودش تمام زندگیم بوده !!!
 
 
 
 
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
 
 
برا او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
 
 
کاشکی خبر نداشتی دیونه نگاتم
 
 
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
 
 
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم
 
 
کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
 
 
نوشته هر چه بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد
 
 
نوشته رفته ای ز یادم نوشتم شمع رو به بادم
 
 
نوشته در دلم هوس مرد نوشتم دل توی قفس مرد
 
 
کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات
 
 
کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
 
 
لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم
 
 
به این دل دیونه راه گریزوساده بستم
 
دروغ نگو....
 
 
 
 
اکنون زمانه ای است که ما در یک روز چند بار عاشق می شویم .
 
اکنون زمانه ای است که عشق را فقط در ویترین مغازه های کتاب فروشی میتوان دید.
 
اکنون زمانه ای است که عشق را به بها میتوان خرید.
 
زمانه ای که ما در آن هستیم یادمانه تکرارها دروغ ها بیوفایی ها و شکستن ها است.
 
زمانه ای که تکرار عادت است دروغ سنت است بی وفایی قانون است و شکستن مکتب
 
است.     در این زمانه ما به سادگی به دیگری به دروغ می گوییم دوستت دارم
 
جملات عاشقانه ی پوشالی را هی زیر لب تکرار می کنیم تا با ما باشد و باور کند.
 
سپس بعد از چند روز شمع و پروانه شدن و استفاده از آتش و خاموش کردن آن به آیین
 
بی وفایی روی می آوریم و او را در هم می شکنیم و به او می گوییم من عاشق تو
 
نبودم و دلم پیش دیگری است به همین سادگی به همین سادگی.
 
خدا جونم....
 
برای من
 
 
برای من سرنوشت نامعلوم و بسته است          از رویت عاشقان هر دودیده خسته است
 
 
برای من عاشقی افسانه و محال است             با دیگری تا شدن مثل خواب و خیال است
 
 
برای من اشک تو گرمی و آرامش است             صدای   شیون   تو  برایم   آسایش  است
 
 
برای  من  خیانت   پاداش  دلبران  است        هر که دلی راشکست درجمع برتران است
 
 
 
 
برای من  محبت  دروغ  و  بیهوده  است             هر آن که دل ببندد فرتوت و فرسوده است
 
برای من همسفر اکنون فقط کینه است             آتش نفرت وغم روشن در این سینه است
 
برای من  جدایی  لذت  این   بازی  است             تنها شدن پسندم چونکه خدا  راضی است
 
برای من  انتظار  فقط  برای  مرگ  است            رنگ   فردا  برایم   مثل  زردی  برگ  است
 
 
 

دعا هفته

دعا هفته