لبخند آخرین دروغ معصومانه من بود
برای پنهان کردن داغ دل دیوانه بود
آوازم در غم آسمان در گلویم خشک می شود
فریادی به کوچکی قفسم در شیار این حصار
می شکند
گناهم چیست ؟
پرو بال داشتن ؟ یا عاشق بودن؟
یا شاید آواز خواندن ...
ای یادگار روزهای زرد پائیز
مهم نیست که اکنون دلت برای کسی دیگر می تپد
مهم آن است که من برای همیشه تنهایم
آنهم فقط به خاطر تو ...
کاش می فهمیدی !
هر صبح طلوعی است بر انتظار فرداهای من ... !
وقتی که برای نوشتن واژه ها رو کم میارم وقتی که با سکوت یه قلعه می سازم و خودمم می شم شاهزاده شهر سکوت وقتی که چشمام بهونه نگاتو می گیره ، وقتی که یه تیکه سنگ جواب حرفای من میشه تو بگو چیکار می تونم بکنم .
هنگامی که عشق می ورزید مگویید: خدا در دل من است بگویید : من در دل خدا هستم
هر انسانی دو نفر است : یکی بیدار است در تاریکی ،دیگری خواب است در روشنایی
سلام
وبلاگ جالبی داری با عکسای قشنگ...
موفق باشی
ای یادگار روزهای زرد پائیز
مهم نیست که اکنون دلت برای کسی دیگر می تپد
مهم آن است که من برای همیشه تنهایم
آنهم فقط به خاطر تو ...
کاش می فهمیدی !
کاش واقعا می فهمید ولی افسوس .....