دلم هوای نوشتن کرده بود امروز
باد و بارانی بود اندرون دلم
و صدای چند کلاغ و جیر جیرک
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن
خب ... این از این تو که رفتی ومن را تنها گذاشتی اما تنها نیستم!!
برای که بنویسم حالا ؟
تازه برای کسی هم که بنویسم چه کسی ببرد برایش ؟
یادم آمد آدم برای خدا که چیز بنویسد بگذارد زیر فرش خدا خودش بر می دارد
پر شدم از شوق برای نوشتن
دمر دراز کشیدم روی زمین و دستی زیر چانه و دستی برروی کاغذ نوشتم
سلام محبوب من ...
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی
صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و نسیم را که می وزانی بینشان آدم حالی به حالی
می شود
هیچ دلبری نمی تواند مثل تو , همین اول صبح دل آدم را اینطور ببرد
خورشید هم ناز می کند مثل خودت
آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم و داغش می کند با سر پنجه هایش.
تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی
معشوق صبور من ...
می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم توی خواب ,می آیی به پیشم
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام دانه های شبنم می کارد
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح
مثل آتش داغی و مثل آب شفاف
اگر تو نبودی تو معنی نداشت
تو تمام توی منی
اگر می بینی چشمم به در می ماند
نه اینکه یادم رفته تو هستی
که می دانم هستی در کنارم
منتظرم کسی بیاید که ببیند چقدر تو هستی و برود
و بگوید کسی نیاید .
معبود من ...
اگر دیدی روز کسی در کنارم بود
خودت می دانی و می فهمی که به یقین تکه ای از تو را با خود داشته که رهایش نکردم
مگر نه اینکه تو در زیبایی ها یی
گل را اگر ببویم لذتم از بوی توست
مطلوب من ...
سرم را گاهی بگیر بین بازوانت
نکند یادت برود که سخت نیازمند توام
من اگر یادم برود تقصیر توست که یادم نمی اندازی
تو باید مرا بارور کنی
از تمام خواستن هایم
تو خیلی خوبی
برای کسی که دوستت دارد
و برای کسی که یادش رفته دوستت دارد
مهربان من ...
می شود از این به بعد بنویسم برایت؟
چرا نشود
راستی یادت نرود
آن تویی را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ...
(( چون می دانی
گاهی حس می کنم خود تو خیلی بزرگی برای اینکه دوستت داشته باشم
یک توی کوچکتر را به من بده
تا به واسطه اش عشق بورزانم به تو ))
تو چقدر مهربانی
مواظب خودت باش
نامه را تا کردم و سُراندم زیر گوشه فرش
خدا خودش یاد دارد
کاش جوابش را بدهد
ندهد هم می دانم که می خواند
چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد که برایش چیز بنویسد