
دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم
دلم می خواهدپر بکشم به آسمون سفر کنم روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم
دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده
از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده بی نور و بی صدا شده داره حق حق میکنه
اونم می خواهد گریه کنه ازاین دل بی همزبون پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته
مثل من سرشتش طالعش شوم شوم این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور
اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه
واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم
توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم
توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشی
در شهری به نام عشق کوهی است به نام محبت
در این کوه رودی است به نام صفا
در این رود آبراهی میرود به نام وفا
سر انجام این آبراه به آبگیری میریزد به نام وداع
بگذار گریه کنم برای عاطفه ای که نیست و
بگذار گریه کنم برای انسانی که راه کوره های
مریخ را شناخته است اما هنوز!
کوچه های دلش را نمی شناسد.