تنها

 

تنها می مانم
ای کسانی‌که مأمور دفن من هستید...هرگاه که من مُردم مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا

همگان بدانند که جز سیاهی در دنیا، چیزی ندیده‌ام.

 چشمانم، چشمانم‌را باز بگذارید تا بداند که هنوز چشم انتظارم. دهانم، دهانم‌را باز بگذارید تا باور کند که هنوز،

ناگفتنی‌ها دارم. دستانم، دستانم‌را باز بگذارید تا ببینند که چیزی باخود نخواهم برد. در تابوت را باز بگذارید تا شاید

که بیاید آن‌گاه، صلیبی از یخ بر سر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید، آب گشته، بر خاکم بگرید شما نگریید

دیگران نگریند هیچ‌کس نماند.

همه بروید تنها بودم می‌خواهم تنها بمانم

نظرات 2 + ارسال نظر
پرنده های قفسی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:40 ق.ظ http://srm3ven.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خیلی وبت زیبا من که خیلی خوشم اومد
تبریک مرا بابت وبلاگ زیبایت بپذیر خوشحال میشم
اگه دلت خواست به کلبه احساس منم بیا
منتظرت حضورت میمانم

مینا چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ب.ظ

اگر فکر می کنی اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود اگر فکر می کنی که بی تو می میرم بسیار درست فکر کرده ای خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم ...پس بمان ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد