تنها می مانم
ای کسانیکه مأمور دفن من هستید...هرگاه که من مُردم مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا
همگان بدانند که جز سیاهی در دنیا، چیزی ندیدهام.
چشمانم، چشمانمرا باز بگذارید تا بداند که هنوز چشم انتظارم. دهانم، دهانمرا باز بگذارید تا باور کند که هنوز،
ناگفتنیها دارم. دستانم، دستانمرا باز بگذارید تا ببینند که چیزی باخود نخواهم برد. در تابوت را باز بگذارید تا شاید
که بیاید آنگاه، صلیبی از یخ بر سر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید، آب گشته، بر خاکم بگرید شما نگریید
دیگران نگریند هیچکس نماند.
همه بروید تنها بودم میخواهم تنها بمانم
سلام دوست عزیز
خیلی وبت زیبا من که خیلی خوشم اومد
تبریک مرا بابت وبلاگ زیبایت بپذیر خوشحال میشم
اگه دلت خواست به کلبه احساس منم بیا
منتظرت حضورت میمانم
اگر فکر می کنی اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود اگر فکر می کنی که بی تو می میرم بسیار درست فکر کرده ای خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم ...پس بمان ......