دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان



دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان

 

اللهم انی اسئلک فیه ما یرضیک و اعوذ بک مما یؤذیک و اسئلک التوفیق فیه لان اطیعک و لا اعصیک یا جواد السائلین

 

خدایا از تو خواهم در این ماه آنچه تو را خوشنود سازد و پناه برم به بو از آنچه تو را بیازارد و از تو خواهم در آن توفیق برای آنکه پیرویت کنم و نافرمانیت نکنم ای بخشنده بخواستاران

 





قدس

سنگ بردار و بزن این شب آویزان را

تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را

سنگ «قانون» دهان کوب زمین است بزن!

آه! موسیقی خشم تو همین است بزن!

زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است

رقص شیطانً وسطِ مسجدالاقصی سخت است

باز کن دفتر این پنجره‌ی نارس را

خط بزن فصل کبوتر کُشی کرکس را

چیست در کام هیولا؟ -‌ قطرات خونت‌-‌

طعم والتّینت یا شاخه‌ی والزّیتونت

باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت

تیرباران شه آواز پرستوهایت

ناگهان راه بر این نغمه‌ی جاری بستند

ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند

پنجه انداخته این بار هیولا در تو

تا که خاموش شود لیله‌الاسری در تو

وای گر نور تو بر روزنه‌ی شب نزد

این تبر نیست اگر بر تنه‌ی شب نزند

یا که خالی کند از دغدغه رگ‌هایش را

این تبر نیست اگر بر تنه‌ی شب نزند

یا که خاکی کند از دغدغه رگ‌هایش را

این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را

شب در انداخته با پنجه‌ی گرگت ای شهر!

شانه خالی نکن از بار بزرگت از شهر!

معجزات تو همین بود، رهایت کردند

باز در آتش نمرود رهایت کردند

شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت

زیر شلاق، ستون فقراتت می‌سوخت

چند وقت است که ویران شده‌ای اما من...

طعمه‌ی گردنه گیران شده‌ای اما من...

پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ست

چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ست

آب در کاسه‌ی خشم است که خون خواهد شد

چشم اگر بازکنی «کن فیکون» خواهد شد

با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد

کوه در حافظه‌ی خاک تکان خواهد شد

نفسِ ویران شده در حنجره‌ی من ای قدس!

اولین خانه بی‌پنجره‌ی من ای قدس!

شب آواره از آغوش تو بالا نرود

خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود

قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند

استخوان‌های تو را طعمه‌ی سگ‌ها نکنند

چنگ در گیسوی افروخته‌ی باد بزن!

درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن

کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است

آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد

سنگ، خون جگر توست که جریان دارد

آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد

سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد

تیغ در دست خطرناک‌ترین دژخیم است

نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است

نظرات 2 + ارسال نظر
ابرهیم جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:21 ق.ظ http://teshnagangodrat.blogsky.com

سلام خسته نباشی پیشاپیش عید فطر را هم به شما تبریک می گویم

دانیال دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:25 ق.ظ

ممنون از مطالب پر محتواتون همینطور عید فطر هم مبارک باشه البته پیشاپیش امیدوارم که موفق باشی و همیشه پیشرفت کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد