من نه نوازش هایت را می خواهم

و نه بوسه های آتشینت را !

من،

فقط نگاهی مهربان برایم بس است.

دست هایت بوی هوس می دهند ،

                                           ای آشنای دیرین!

و صدایت، نه آفتابیست و نه روشن.

خوب می دانم در پس آن ...روزهای بی کسی نهفته است.

 

تو چقدر دوری از بهشت،

                                همچون من !

اما من فرشته می خواهم،

تا مرا به آتش بازی نگاه مهربانش دعوت کند...

تا مرا عاشق کند،

تا مرا عاشق کند،

...

کاش بدانی...

چقدرمرا به نگاه عاشقانه ات عادت دادی .

...و حال پس از رفتنت ،

هر لحظه احساس غربت می کنم.

و در این آشفته بازار نگاه های نا مفهوم ،

چشمان مهربانت را می جویم....

 ...و گناه من تنها همین بود که می پنداشتم:

          "چشمانت لیاقت دیدن چشمانم را دارد."

اما گویی،

           اشتباه کردم.

...و چه اشتباهی که، تاوانی چنین دردناک دارد.

 باورم خواهی کرد،

من اگر با تو بگویم که چه اندازه دلم می گیرد،

....وقتی یاد تو می افتم .

 

                       باورم خواهی کرد؟

 
نظرات 1 + ارسال نظر
مرد یخی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:44 ق.ظ http://isis.blogsky.com

سلام نوشته جالبی بود موفق باشی
http://isis.mihanblog.com
http://isis.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد