پاییز وحشی
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پائیز بودم
کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
وه ، چه زیبا بود اگر پائیز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم ...

شاعرانه های پاییزی ...
برگ خزان رسیده ی بی طاقتم رهی !
یک بوسه ی نسیم ز جا میبرد مرا
رهی معیری
بگشت گونه ی باغ از نهیب باد خزان
ببرد باد خزان برگ شاخ و رنگ رزان
جمال الدین اصفهانی
ز تند باد حوادث نمیتوان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
حافظ
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
حافظ
هر کجا کا کنون به سوی باغ و بستان بگذری
دیبه زربفت بینی زین کران تا آن کران
از غبار باد ، دیناری شده برگ درخت
وز صفای آب زنگاری شده جوی روان
مسعود سعد
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
منوچهری
باد خزان همی جهد از هر طرف چو تیر
تا گشت شاخ گلبن خم گشته چون کمان
مسعود سعد
مهرگان آمد هان در بگشاییدش
اندر آرید و تواضع بنماییدش
از غبار راه ایدر بزداییدش
بنشانید و به لب خرد بخواهیدش
منوچهری
